ما را به در خانه رسانید که مستیم
سرشار غم و مست می جام الستیم
نشناخت کسی گر دل بشکسته ما را
خود نیز ندانیم که بودیم و که هستیم
ما راه بسر منزل مقصود نبردیم
زیرا که بنا مردمی عهدی نشکستیم
راندند بخواری ز سر کوی محبت
جانی که بیک مو در این خانه ببستیم
بستند در میکده با آنکه بعمری
پشت در این خانه سر خاک نشستیم
ایدوست سلامت سر تو تا نزنی می
ما جام پر از خون دل خویش شکستیم
ما را نه چنان خواه که دلخواه تو باشد
دیوانه عشقیم همینیم که هستیم