پر شد شرابخانه دل از شراب غم
من گشته ام خراب دل و دل خراب غم
آه ای نخوانده درس محبت تو غافلی
از مکتب و معلم و بحث و کتاب غم
از بس فشرده غم دل دیوانه مرا
دیگر نمانده در کف صبرم حساب غم
چشم منست و پرده اشگی و نقش تو
زیباتر است چشم سیه در حجاب غم
ساقی چو شبنمی که صفا میدهد بگل
با می بشوی چهره دل از مذاب غم
پر کن پیاله را که بعمر اعتبار نیست
نتوان گذشت بی می و مستی ز باب غم
دانی چرا بغیر غمت در دلم نماند ؟
زیرا نداشت جز دل بشکسته تاب غم
دیگر مجو ز چشم دلم نور شور و شوق
من گشته ام خراب دل و دل خراب غم