سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ناگفته هایم ..........
 
قالب وبلاگ
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی .

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه گذاشتن سدی در برابر رودی است که از چشمانت جاری است.

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته شده .

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن ها تکیه کنی و از غم زندگی برایش اشک بریزی .

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبوری آخرش را با جدائی به سرانجام رسانی .

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه نداشتن یک همراه واقعی است که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد .

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی است .

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه یخ بستن وجود آدم ها و بستن چشمها است.عشق

[ یکشنبه 90/9/27 ] [ 10:20 عصر ] [ دختری به سوی آسمان ]

خطی کشید روی تمام سوال ها

تعریف ها معادله ها احتمال ها


 خطی کشید روی تساوی عقل و عشق

خطی دگر به قائده ها و مثال ها

 

خطی دگر کشید به قانون خویشتن

قانون لحظه ها و زمان ها و سال ها

 

از خود کشید دست و به خود نیز خط کشید

خطی به روی دفتر خط ها و خال ها

 

خط ها به هم رسید و به یک جمله ختم شد

با عشق ممکن است تمام محال ها 

***

پــــــرواز بــاز بـار دیگر خیال نیست

گر پـــُر ز پـــَر شوی ز پرها و بال ها


در واژه های مست تو، آب  و خاک چیست؟

ســازی تو لانه بر قلــه ی کمــال ها


چون گفت و گو کم است، شرحی ز چشم گو

افســـانه باش در نقـــالی نقـــال ها


چون جوش می زنی زچشمان سبز عشق

سبزینه کـــوش در دعای نهـــال ها


باران ببار، یار ببار به نام عشــــق

« با عشق ممکن است تمام محال ها»

این شعر رو عزیزی برام فرستادن منم تقدیم میکنم به شما دوستان گلم

[ یکشنبه 90/9/27 ] [ 9:21 عصر ] [ دختری به سوی آسمان ]

من کیم ؟ آن شکسته ، رفته ز یاد
تکدرختی که برگ و بارش نیست
پای در گل ، اسیر طوفانها

ورقی پاره از کتاب زمان
قصه ای ناتمام و تلخ آغاز
اشگ سردی چکیده بر سر خاک
نغمه هایی شکسته دردل ساز

تو که بودی ؟ همه بهار ، بهار
در نگاهت شراب هستی سوز
از کجا آمدی ؟ که چشم تو شد
در شب قلب من ، طلیعه ی روز

در رگت خون زندگی جاری
تنت از شوق و آرزو لبریز
تو طلوع و من آن غروب سیاه
تو سراپا شکوفه ، من پاییز

راستی را شنیده بودی هیچ
شوره زاری که گل در آن روید ؟
یا زشبهای تیره ، آخر ماه
دلی افسرده ، روشنی جوید ؟

تو که بودی ؟ که شوره زاره دلم _
با تو سرشار برف و باران شد
کاسه خشک چشمهایم باز
تازه شد ، رشگ چشمه ساران شد

سبز گشتم ، زنو جوانه زدم ...
با تو گل کردم و بهار شدم
هر رگم جوی خون هستی شد
پر شدم ، پر ز اتنظار شدم

وای بر من ، چرا ندانستم
بوفای گل اعتباری نیست
شاخه ای را نچیده میبینم
در کفم غیر نیش خاری نیست

راستی را چنان نسیم سحر
تو گذشتی چه ساده زانچه که بود
من بجا مانده یکه و تنها . . .
میگریزم دگر ز بود و نبود

بی من آری تو خفته ای آرام
گر چه من لحظه ای نیاسودم
چکنم رسم عاشقی اینست
چشم من کور ، عاشقت بودم

بعد از این میگریزم از هستی
بجهان نیز دل نمیبندم . . . . .
ای همه شادمانیم از تو
بی تو هر گز دگر نمیخندم

آه اینک تو ای رطیل سیاه
وقت رفتن کنار خانه بمان
تا ببینی چگونه میمیرم
لحظه ای هم باین بهانه بمان

صبر کن ، صبر کن ز باغ دلم
گل شادی بچین و بعد برو
ایکه زهر تو سوخت جانم را ...
مردنم را ببین و بعد برو


[ سه شنبه 90/7/19 ] [ 10:22 عصر ] [ دختری به سوی آسمان ]

تو آنجا من اینجا
اسیر و پای در بند
تو آنجا من اینجا
دو مجنون و گرفتار
دو در ظاهر سلامت
ولی در سینه بیمار

***


تو آنجا

مرا میجویی اما جز هوا نیست
بجای پیکر من در بر تو
بنرمی میگشایی شعرهایم
که پیچد عطر من در بستر تو

***


صدای پای من می آید از دور

که پر میگیرم از هرجا بسویت
تو میبینی نگاه خسته ام را
که میلغزد برویت

***


ولی افسوس ای دوست

خیال است
من آنجا در کنار تو
محال است

***


تو آنجا من اینجا

من اینجا در دل جمع
ولی محزون و تنها
از این عالم ترا میخواهم و بس
تو را دیوانه ی عشق
تو را بیگانه از هر آشنایی
ترا مست از می دیوانگیها
تو را ای هستی من
تو را ای شور و حال و مستی من
تو را ای خوانده درس مهربانی
تو را ای زندگانی

***


منم بیگانه از هر آشنایی

گریزانم،گریزان
مرا دیوانه می خواهند و رسوا
مرا غمگین و تنها
که شبها همچونان شمعی بسوزم
و بزم حال آنان برفروزم
تو را میخواهم وبس
تو را میخواهم و خندیدنت را
زشوق دیدنم لرزیدنت را

***


دوچشمان ترا میخواهم و بس

پر آتش از حسادت
بدنبال نگاهم
که بر کیست و بر چیست ؟
و چون خندد بچشمت دیدگانم
نگه دزدینت را

***


ولی افسوس ای دوست

تو آنجا
من اینجا در دل جمع
در امیدی محالم
تمام آنچه میخواهم محال است
خیال است


[ سه شنبه 90/7/19 ] [ 10:16 عصر ] [ دختری به سوی آسمان ]

گر از تو خبر نیست بدل ،بی خبری هست
ور دل طلبد مستی چشم دگری هست

من پاکتر از برگ گلم ، ورنه تو دانی

هر گوشه گلی هست ، نسیم سحری هست

زلفان بلندم شده چون عمر وفایت

آشفته نسازد اگر ، آشفته سری هست

بیگانه ام از حرف نگاه و سخن عشق

گر ، دیده بخواهد نگهم را شرری هست

ترسم ببرم نام ترا ای همه جایی

زیرا که خدا هست و به آهی اثری هست

می میچکد از گوشه پیمانه و بینم

از اشک پر افسون تو هم پاکتری هست

من کنج قفس خوشترم از دامن صحرا

بیگانه بدان ورنه مرا بال و پری هست

بر بال من از دست محبت نخورد سنگ

گر مرغ لب بام شوم ، رهگذری هست

دل همچو صدف لب نگشاید دگر ایدوست

تا خلق ندانند که در آن گهری هست

غم نیست اگر زنگ دلم اشک نشوید

گر چشم تری نیست مرا ، شعر تری هست

باکم نبود ، گر گل عشقم ، شده پر پر

در سینه دلی هست ، که در آن خبری هست

(( عرفی سخن نغز تو پاینده که گفتی :

تا در ریشه در آب است امید ثمری هست ))


[ سه شنبه 90/7/19 ] [ 10:12 عصر ] [ دختری به سوی آسمان ]
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجازطول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
امکانات وب


بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 1
کل بازدیدها: 28251